محمد پارسا و پایان هشت ماهگی
محمد پارسای نازنینم هشت ماهگیت مبارک!
عزیز ترینم !الان دقیقا هشت ماه و نه روز از لحظه ای که پا به این دنیا گذاشتی می گذره!
از حال و هوای این روزات بگم که،این روزها هنوز نمیتونی چار دست و پا بری!ولی با این حال آروم و قرار نداری و با روش های مختلف خودت رو به چیزهای مد نظرت می رسونی!مثلا یک گام رو چهار دست
و پا میری و بعد که می بینی واست سخته؛ توحالت نشسته خودت رو روی
زمین می کشیتا به هدف برسی! اگر حالت خوابیدهباشی
هم با یکی دو غلتزدن به مقصد می رسی!
موز و گلابی رو خیلی دوست داری !ولی از خوردن غذاهایی که مخصوص خودت می پزم اصلا استقبال نمی کنی و مجبورم غذا های خودمون رو بهت بدم!
به خاطر دندون در آوردنت کمی بی قراری می کنی .شبا هم به خاطراینکه دندونت اذیتت می کنه؛ معمولا آروم نمی خوابی و مدام بیدار میشی.گاهی هم آب دهنت میاد.فکر کنم
دندونای بالا و پایینتداره با هم در میاد . چون سفیدی دندو ن بالا و پایینت با هم پیدا
شده و وقتیدست میذارم تیزی رو احساس می کنم!
این روزها می تونی با گرفتن اشیا روی پاهای خشگلت وایسی!
این هم عکس اولین ایستادن ها!
روز اول هشت ماهگیت بردمت هایپر می!تا چیزهای مختلف رو با رنگ های متنوع ببینی دلت باز شه!مدت زیادی نگذشته بود که دیدم از آرامش اونجا خوابت برده!این بادکنک رو بابایی به مناسبت هشت ماهگیت
از اونجا واست خرید!
اینم بقیه عکسا!
این تاب رو به عنوان سیسمونی برات خریده بودم! تاب قبلی مناسب نبود . و توش راحت نبودی ؛به خاطر همین اینو واست افتتاح کردم. از اونجایی که بابایی تا آخر شب سر کار بود ؛مجبور شدم خودم ببندمش!
الان شهریوره و هوا شبا حسابی خوبه . به خاطر همین شبا بیشتر میریم بیرون.عکس های زیر رو تو بوستان هویزه و پارک جوانمردان و نهج البلاغه ازت گرفتیم!
بدون شرح!