محمد پارسا و سه ماه اول زندگی
پسرکم ، این عکسا مربوط به وقتیه که تازه ختنه ات کرده بودیم و بهت استا میتوفن داده بودم تا تحمل درد واست آسونتر باشه .مامان بزرگ واسه اینکه کمتر اذیت بشی قنداقت کرد!چهار روز طول
کشید تا خوب خوب بشی.اون موقع یک ماه وبیست روزه بودی .
تا باشه از اینا باشه؛ اینا واسه همه پسرا هست!
تو اولین روزهای تولدت برف نسبتا خوبی توی یزد اومد .پا قدمت خیلی خوب بود مامانی
روزهای اول اومدنت اگرچه به خاطر حضور نازنین تو شیرین بود . ولی استرس هایی هم وجود داشت که کمی این شیرینی ها رو تلخ می کرد.سوم دی ماه از بیمارستان مرخصمون کردند.خیلی خوشحال بودم .حس
عجیب و تکرار نشدنی بود.ولی این حس خوب زیاد طول نکشید. آخه فردای اون روز تو خیلی زرد
شدهبودی و کمی تب داشتی .تا شب این وضعیت رو تحمل کردم . شب بابایی و مامان بزرگ
و عمه صدیقه تو رو بردن دکتر .ولی وقتی برگشتند تو دیگه باهاشون نبودی .و
توبیمارستان بستریت کرده بودند. اون لحظه یکی از سخت ترین لحظه های زندگی من بود!و امیدوارم هیچ مادری تجربش نکنه.خلاصه اینکه تا زمانی که بعد از چها روز مرخصت کردند کار من فقط اشک ریختن بود.
بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی هم تا دو ماه زردی داشتی . و من همش تو
رو به این دکتر و اون دکتر نشون میدادم. روزهای خیلی سختی بود ...
ولی بلاخره تموم شد.
هفته اول یه جوری شیشه رو خودت می گرفتی و می خوردی که انگار صد ساله اینکاره ای..!
در کل پسر خیلی آرومی بودی. مامانی ازت راضی بودم!
سلام عزیزم ! تو شیرین ترین وبزرگترین هدیه ای هستی که خدای مهربون به من داد.البته بعد از باباتبلاخره انتظار در اولین شب سرد زمستون تو بیمارستان مرتاض به پایان رسید.به محض اینکه تو ریکاوری
به هوش اومدم از طریق پرستار بالا سرم از سلامتت مطمئن شدم . خبر سلامتیت بعداز این همه استرس، تحمل درد طاقت فرسای جراحی رو برام آسون کرد.
اینم عکسای نی نی مامانی تو بیمارستان